خلاصه خوبی ها
ای رعناترین شاخسار امامت، ای آغازی بر اعجازی دیگر
از خاندان ولایت، ای امام مهربانی
وقتی اندوهای بزرگ تو را ترسیم می کنم
تصویری از غم بر قلبم سایه می افکند
و بغض گلوگیر صدایم می شود.
متحیّرم که کدام اندوه تو را بسرایم و کدام غصه تو را قصد کنم؟
از قلب های حقیری بگویم که شکوه تو را باور نداشتند؛
از نیرنگ دنیا پرستانی که حضور بلند تو را تاب نمی آوردند؛
از ذهن های پوچی که به بی کرانی دانش تو راه نبردند
یا از جهالت مردمانی که روح بزرگ تو را می آزاردند
و از همسری که خائنانه زهر جفا در کامت فرو ریخت.
امشب دردی به وسعت همه داغ های تو و جودم را
فراگرفته است و من در حصار این همه اندوه، مویه هایم
را به پابوسی مظلومیت و اشک هایم را بر ضریح
غربتت نثار می کنم، ای خلاصه خوبی ها... .